مسجد جامع شهرک محمدشاهکرم شهرستان زهک

مسجد جامع شهرک محمدشاهکرم شهرستان زهک

مسجد جامع شهرک محمدشاهکرم شهرستان زهک

مسجد جامع شهرک محمدشاهکرم شهرستان زهک

مسجد جامع شهرک محمدشاهکرم شهرستان زهک

مسجد جامع شهرک محمدشاهکرم شهرستان زهک

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین نظرات

خاطرات جنگ از زبان حاج محمدرضا حیدری نسب   در باره ی شهید عیسی خدری
در مرحله تکمیلی عملیات کربلای 5 با شهید آشنا شدم ،آن اواخر خیلی دعا می خواند و هنگام راز ونیاز در نیمه های شب صدای ناله در گلو مانده اش احساس می شد .آنچنان اشک روان و خواهش پنهانش را در نماز ها به هم می آمیخت که گویی می خواهد با این دو وجه عرفانی پیوند بر قرار کند .
یک روز در حالیکه در موضع انتظار عملیات قدم می زد به او رسیدم .پس از احوال پرسی با چشمانی اشک آلود رو به من کرد و گفت :
داشتم فکر می کردم که اگر سایه روحانیت بر سر ما نبود چه می شد و معلوم نبود جوانی ما چگونه می گذشت .آنگاه با بغض گره خورده در گلو ادامه دا د :حالا که وعده دیدار من با خدایم نزدیک شده است حس می کنم همه ما مدیون روحانیت هستیم .
به او نگاه کردم .معلوم بود که حال و هوای دیگری دارد و در اشتیاق دیدار می سوزد .
یک روز قبل از اینکه وارد عملیات کربلای 5 شویم در جمع شش هفت نفری که داخل سنگر بودیم حاج آقا فارسی به من پیشنهاد داد بیایید کاری بکنیم که اگر شهید شدیم همه ما را در یک قبر دفن کنند و ما هم قبری شویم .همه از این پیشنهاد استقبال کردیم و به آقای فارسی گفتیم شما متن این قرار داد را بنویسید و ما هم امضا می کنیم تا پس از شهادت همه ما را در یک قبر بگذارند و سنگ قبر ما یکی باشد تا اگر مردم فاتحه ای خواندند ثواب آن فاتحه به همه ما برسد .پس از این موافقت قلم و کاغذ آوردیم و ایشان شروع کرد به نوشتن وصیت نامه و در پایان همگی ما زیر این پیمان اخوت را امضا کردیم .نوبت به آقای خدری رسید که ایشان هم معاون گردان بود .با مهربانی نگاهی به وصیت نامه جمعی انداخت و گفت من حاشیه این نامه را امضا می کنم زیرا می دانم اگر توفیق شهادت داشته باشم پیکرم را در شهر دفن نمی کنند و برای خاکسپاری به روستا می برند .
عجیب آنکه از آن گروه شش هفت نفری که وصیت نامه را امضا کردند، فقط آقای خدری شهید شد که حاشیه نامه را امضا کرده بود و عاقبت هم در زادگاهش روستای «محمد شاهکرم» دفن شد. این پیمان اخوت یا وصیت نامه جمعی هم اکنون نزد برادرمان سردار فارسی نگهداری می شود .
با گردان 430 بندر عباس وارد منطقه عملیاتی کربلای 5 شده بودیم .گردان ما در کانالی قرا رگرفته بود که از پشت سر و سمت راست در محاصره آب بود .از سمت چپ و جلوی ما هم نیروهای عراقی حجم سنگینی از آتش بر روی ما گشوده بودند وضعیت جبهه ها طوری بود که امکان آمدن نیروی کمکی وجود نداشت .در آن حال عراقی ها با برخورداری از انواع سلاحها و اجرای شدید آتش به وسیله نیروهای متعددشان و وضعیتی که از نظر استراتژیک برای ما پیش آمده بود، ما را محاصره کردند و چون عقبه نیرو زیاد نداشتیم از پشت سر عقبه را هم قطع کرده و به کانال رسیده بودند .از سمت جلو هم پیشروی آنان با این هدف شروع شده بود که همه ما را اسیر کنند یا به شهادت برسانند .
مانده بودیم که چه کنیم .از طرفی مهمات ما ته کشیده بود و کفاف مقابله با حمله وسیع دشمن را نمی داد . در آن شب تاریک ،در زیر نور منورهای دشمن حاج آقا فارسی و آقای اعرابی توی کانال می گشتند تا شاید برای سلاحها مهمات پیدا کنند و آنها را برای نیرو های در گیر در جلو وعقب جبهه بفرستند .
گروهی که به فرماندهی آقای خدری عقب رفته بود تا محاصره را بشکند هر لحظه در خواست ارسال مهمات می کرد .یادم هست حاج آقا فارسی یک عدد نارنجک پیدا کرد و به من داد و گفت حمید این را نگه دار تا اگر عراقیها خواستند ما را اسیر کنند خود را با همین نارنجک از بین ببریم. اما نیروهای فدا کار ما آنقدر پشت بی سیم در ارسال مهمات اصرار کردند که حاج آقا گفت: این نارنج را هم با دیگر مهمات برای آنها بفرستید، حالا هر چه می خواهد بشود .آقای خدری که با یک گروه نیرو در صدد شکستن محاصره دشمن بود، با دانش نظامی ویژه ای نیروهای اندک خود را در جاهای حساس چیده بود و ضمن توجیه آنها خودش به تنهایی وارد عمل شده بود تا همه توان خود را وقف رهایی گردان از محاصره ی دشمن کند .پس از مدتی که در زیر دندانه های فشار دشمن به سر می بردیم و از همه چیز قطع امید کرده بودیم، یکباره متوجه شدیم که از اجرای آتش دشمن کاسته شده و آقای خدری محاصره را در هم شکسته
ایشان در حالیکه از بس آرپی جی زده بود گوشهایش نمی شنید تعریف می کرد :در زیر آتش سنگین دشمن و در حالی که محاصره ما کامل می شد یک فرمانده عراقی از سنگرش بر خاست تا نیروهایش را به طرف کانال هدایت کند .به محض بر خواستن او آنچنان با آرپی جی به میان شکمش زدم که تکه تکه شد .با کشته شدن فرمانده عراقی نیروهایش از کانال بیرون ریخته و آرایش خود را از دست دادند و در آن سردر گمی نیرو ،همه آنها را با تیر بار زدم و آنقدر از نیروهای دشمن تلف کردم که محاصره ما شکسته شد .آن شب آقای خدری با شجاعت کم نظیرش سند نجات ما را امضا کرد تا بار دیگر گردان 409 را سر افراز ببینیم .
به ما گفته بودند نیروهای دیگری به جای گردان شما در منطقه مستقر می شود .تعویض کنید و عقب بیایید .ما در حال جمع آوری تدارکات بودیم و آقای خدری در کانال پیش رفته بود تا نیروها را برای باز گشت آماده کند که نا گهان بی سیم چی گروهان از پشت بی سیم گفت :محب محب، آقای خدری زخمی شده .
در حالیکه نیرو ها را به دستور حاج آقا فارسی به عقب بر می گرداندیم با نگرانی با لای سر آقای خدری رسیدیم .اندام مردانه اش بر خاک افتاده بود و تنها کلمه ای که چاک خشکیده لبانش را به سختی از هم می گشود نوای آب آب بود .با حالتی نزال به ایشان سلام دادم .چشم باز کرد و در نهایت درد زیر لب زمزمه کرد :علیک السلام .
تیر کالبیر مستقیم به سرش اصابت کرده و خون ریزی زیاد او را از پای در آورده بود. چفیه ام را باز کردم و دادم که به سرش بستند .اما لبان تشنه اش هر لحظه آب می طلبید .یک بار دیگر برایم صحرای کربلا و لبان تشنه شهیدان کربلایی تداعی شد .
قمقمه ام را از کمر باز کردم که به ایشان آب بدهم آقای اعرابی قمقمه را با دست پس زد و گفت :به او آب ندهید خونریزی اش زیاد می شود .ناچار عطش لبهای کویری ای را بی جواب گذاشتم .اما صدای آب در حنجره تشنه اش شیون می کرد .او را که در تب عطش می سوخت با کمک شهید حسابی و چند تن دیگر از دوستان بر روی بر انکارد خواباندیم تا از کانال عبور داده به عقب ببریم .اما چون کانال باریک و تنگ بود و ایشان قد بلند و شانه های پهن و تنومندی داشت در حین عبور ،دستهایش به دو کانال گیر ی کرد و حمل او را مشکل می ساخت .گهگاه به چهره اش نگاه می کردم .با همه دردی که تحمل می کرد لحظه ای از گفتن آب آب باز نمی ایستاد ،صدای آب آب او جگرمان را خون کرده بود. دلم می خواست همه دریا ها را در انگشتانه ای بریزم و به حنجره ی تشنه اش برسانم اما چاره ای نبود .
حدود دویست متر او را به عقب برده بودیم که نا گاه لبان چاک چاکش به هم گره خورد و حنجره ی خشکیده اش او نوای آب آب باز ایستاد و دست های گره گشایش آرام آویز شد. خیره به او نگاه کردم .عیسی خدری فرمانده شجاع ما شهید شده بود .هنوز هم وقتی یاد لبهای تشنه ایشان می افتم صحرای کربلا و نینواییان عاشورا در نظرم می آید و به یاد حنجره خشکیده اش آشفته می شوم .
فرازهایی از سیره شهید
آقای خدری به انقلاب و مخصوصا حضرت امام (ره) عشق می ورزید و رفتار خود را در هر کاری با فرامین و دستورات ایشان می سنجید .می گفت :حضرت امام ادامه امام علی (ع) است و از شجاعت ،عدالت ،فهم و زهد بر خوردار است .
تبری
از منافقین و سنگ اندازان خیلی بدش می آمد اعتقاد داشت :در زمانی که انقلاب همه مردم را از خواب بیدار کرده و در جنگ استکبار جهانی در علیه ایران اسلامی متحد نموده است، اینها دارند از پشت خنجر می زنند .
تعبد
در دوران دانشجویی بود که دانستیم ایشان اهل نماز شب است .او متعبد بود و نماز را با حال و معرفت می خواند .وقتی به نماز می ایستاد گاهی آنچنان اشک می ریخت که کمتر دیده بودم .قرآن را با صوت خوش تلاوت می کرد و قبل از آنکه به رختخواب برود مقید بود که قرآن تلاوت کند .
جهان بینی
در هر کجا که وظیفه حکم می کرد باید از انقلاب و میهن دفاع کند شجاعانه حضور می یافت .از اوضاع سیاسی منطقه و جهان تحلیل درستی داشت .این تحلیل ها به او کمک می کرد که در جبهه با شور و علاقه بیشتری حضور پیدا کند .
شجاعت
شجاعت ایشان در جبهه های نبرد ،در گیری های مرزی و مقابله با ضد انقلاب مثال زدنی است. یکروز که از وضعیت نوار مرزی نگران بود .پیش فرمانده سپاه زابل آمد و با اصرار از او خواست گروهی را در اختیارش بگذارد تا برای همیشه به در گیری ها ی مرزی خاتمه دهد و امنیت را به منطقه باز گرداند. حتی در وصیت نامه اش توصیه کرده است که فرزندانتان را با غیرت ،شجاع ،و مومن و مومنه تربیت کنید .
دفاع از مظلوم
در همه حال مدافع مظلوم بود و اگر احساس می کرد فردی از حقوق اجتماعی اش محروم گردیده همه خطر ها را به جان می خرید تا حقوق از دست رفته اش را باز گرداند .قبل از فرماندهی ایشان در سپاه «دوست محمد» ،یکی از مسئولان به یک بسیجی روستایی و مجروح اهانت کرده بود .آقای خدری تا آن فرد مسئول را متنبه و شرم زده نکرد آرام و قرار نیافت .
اسلام خواهی
همواره آرزو داشت که بحرانهای انقلاب را با پیروزی پشت سر بگذاریم تا مسئولین با پیروی از خط ولایت، مسائل اجتماعی ،اعتقادی و فرهنگی را آنگونه جلوه دهند که قوانین اسلام ،الگویی برای کشور های دیگر شود .او رسیدن به اهداف و خواسته های اسلام را بر هر کاری ترجیح می داد .
دیانت
آقای خدری ضمن اینکه به موضوع امر به معروف و نهی از منکر و ترویج آن در جامعه حساس بود .خودشان هم بسیار عفیف و پاکدامن بود .مسائل عبادی اهمیت می داد .اهل نماز و دعا و آراسته به خلق نیک بود .او واقعا بنده درستکار خدا بود .
دافعه و جاذبه
ایشان همانقدر که از افراد متملق و دو رو و دروغگو نفرت داشت و از آنها دوری می جست ،به همان اندازه هم در ایجاد رابطه با مردم جاذبه داشت .او از افرادی نبود که در موقعیت ها مثل بوقلمون رنگ عوض کند و خود را به حسب ظاهر با افراد هماهنگ کند .جاذبه ای که در ایشان وجود داشت یک جاذبه ذاتی و اعتقادی بود که از مولایش علی (ع) ارث برده بود .
مشورت
در مشورت دید گسترده ای داشت. او معتقد به:« امر هم شورا بینهم.» بود به همین سبب به عقاید کوچک و غریبه و فامیل احترام می گذاشت .در هیچ کاری احساس خود محوری بر او غلبه نمی یافت و به این فکر نبود که چون فرمانده یا مسئولان فلان کار است، منیت او محور کار ها باشد .ایشان با اهمیت دادن به نظر دیگران توانسته بود هم در شکل گیری شخصیت آنها موثر باشد .هم حس مسئولیت پذیری آنها را تقویت کند. هم به روند امور شتاب بدهد .
صله ارحام
او بی نهایت به صله رحم اهمیت می داد و این سنت اسلامی را با سر زدن به خانه اقوام و احوالپرسی مداوم از آنها جان تازه ای می بخشید .شهید عیسی آنقدر نسبت به جا آوردن صله رحم و پیوند های فامیلی تاکید داشت که برای نشان دادن اهمیت آن همیشه صحبتش را به احادیث و روایات متعددی می آراست .همین صفت او باعث شد که پس از شهادت ،در خانه همه اقوام و خویشاوندان عکس شهید و نام و یاد او جلوه کند .
کمک به مجروحین
در کار های خیر همیشه پیشقدم بود .اوایل هر ماه ابتدا حقوق ماهیانه اش را بین فقرا تقسیم می کرد و سپس به خانه می آمد .او از کمک کردن به محروحین و خانواده های بی سرپرست لذت می برد و از خدمت به آنها کوتاهی نمی کرد .به یاد دارم همسایه ای داشتیم که فقیر بود .آقا عیسی همیشه قبل از آنکه غذا بخورد حال آن خانواده را می پرسید و پس از آنکه مطمئن می شد برای آنها عذا فرستاده شده آنگاه سر سفره می نشست .

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۶/۰۱/۰۹
مدیر واحد فرهنگی سردارشهید عیسی خدری(موسی صاحب فعل)

ارسال نظر

تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.